یادداشت اختصاصی علی امینی نجفی
دوست گرامی آقای امیر عزتی،
از من خواستهاید درباره دوره آخر فعالیت شورا در خارج از کشور، توضیحاتی بدهم. چشم، اما باید کمی به دورتر بروم و از آخرین دوره فعالیت شورا در ایران برایتان بگویم، که من عضو هیئت اجرائی و مسئول دبیرخانه آن بودم، که البته این سمت چیزی نبود جز خرحمالی مفت و مجانی!
باری، همان طور که در نوشته پیوست توضیح دادهام، شورا در ایران، برخلاف رویه آشنای رژیم اسلامی در آن روزگار و تا امروز، هرگز مورد حمله قرار نگرفت، بلکه بیسروصدا و به تبع یورش به حزب توده ایران، به محاق افتاد.
یکی دو ماه پس از یورش به حزب در اواخر سال ۱۳۶۱، یک روز به اتفاق دوستان نازی عظیما و بهرام حبیبی برای آخرین بار به مقر شورا در خیابان حقوقی رفتیم، بخاری نفتی دیواری را روشن کردیم، تمام آنکتها و اوراق و اسناد مهم را توی آن ریختیم و… تمام. تنها لیستی از نام اعضا و چند مهر رسمی شورا باقی ماند، که من آنها را در جیب گذاشتم. دست آخر کلید را به مسئول ساختمان تحویل دادیم و بیرون آمدیم. فاتحه!
با دستگیری عدهای از گردانندگان شورا مانند: بهآذین، امیرهوشنگ ابتهاج (سایه)، پرویز شهریاری، محمدعلی جعفری، رکنالدین خسروی و ناصر مؤذن، بر ما مسلم شده بود که “برادران” به دنبال گردانندگان شورا هستند و دیر یا زود به سراغ بقیه خواهند آمد. این بود که ما لشکر شکستخوردگان، از هر راهی که به دستمان رسید، راه فرار در پیش گرفتیم. عدهای مانند سیاوش کسرائی و محمدتقی برومند و اکبر افرا به افغانستان رفتند، عدهای دیگر، از جمله بنده به غرب آمدیم.
دیری نگذشت که ما فعالان و اعضایی که به کشورهای غربی پناه آورده بودیم، همدیگر را پیدا کردیم و کوشیدیم شورا را احیا کنیم و آن را سرپا نگه داریم. ما حدود ده تا پانزده نفر اهل قلم و هنر بودیم که در دو شهر پاریس و کلن (آلمان) جلساتی مرتب برگزار کردیم و با دوستانی که به “مهاجرت سوسیالیستی” رفته بودند نیز تماسهایی برقرار کردیم. انتشار پنج دفتری که دیدهاید، حاصل این تماسها و تلاشهاست.
حتما خبر دارید که به دنبال شکست فاجعهبار حزب در ایران، بلای مهاجرت سرانجام به توده ایها نیز رسید و هزاران نفر از آنها به خارج آمدند. از همان ابتدای شکلگیری حلقهها و حوزههای تودهای در خارج، زمزمههای ناخرسندی و سپس فریادهای اعتراض و انتقاد در حزب شروع شد؛ زمامداران تازهای که خود را به رهبری حزب “برگزیده” بودند و برای بیشتر اعضا ناشناخته بودند، یا این اعتراضات را ناشنیده گرفتند و یا با تحکم و اشتلم پاسخ دادند. روشن است فاجعهای که با سرکوب حزب در ایران پیش آمده بود، گریبان نویسندگان و هنرمندان را هم گرفته بود و حالا مبرمترین سؤال این بود: چه شد و چه کردیم که به این روز افتادیم؟ هم به زیر تیغ سرکوبی بیرحمانه رفتیم و هم حیثیت و آبروی خود به باد دادیم. خسر الدنیا و الآخره!
در جمع کوچک اعضای شورا در خارج از همان آغاز بحث اصلی این بود که چرا ما، که در اصل یک نهاد “صنفی” هستیم و باید بدون مرزبندیهای ایدئولوژیک و سمتگیریهای سیاسی فعالیت کنیم، تا این حد به یک حزب سیاسی وابسته شدیم؛ و اگر این کار نادرست و نکوهیده بوده، که حتما چنین بوده، پس باید هرچه زودتر و قاطعتر به این وابستگی پایان داد. از میان جمع پاریس برخی از اعضای شورا پیوسته بر ضرورت استقلال شورا از حزب پافشاری میکردند و خواستار قطع هرگونه رابطه رسمی و زیرجلکی بودند؛ این موضوع را دستکم از سوی سه نفر به روشنی بیان میشد: احمد عاشورپور، نازی عظیما و من.
همان گونه که در حزب جنبشی به نام “مبارزه درونحزبی” علیه مواضع و رهبری پیش آمده بود، در شورا نیز هدف ما آن بود که در مشی گذشته بازنگری کنیم و قبل از هر چیز خود را از وابستگی به حزب برهانیم. ما حتی به یاران خود گفتیم که جدایی از “کانون نویسندگان ایران” پس از انقلاب خطایی بزرگ بوده که باید هرچه زودتر تصحیح شود. من این موضوع را با دوستان “کانون”، رضا مرزبان و محسن یلفانی و حسن حسام، در میان گذاشتم و به آنها اطلاع دادم که اعضای شورا خواهان بازگشت به جمع کانون هستند و آنها نیز با روی گشاده از این موضوع استقبال کردند.
اما این خواست منطقی با واکنش تند و تیز دوستان خودمان روبرو شد، به ویژه آقایان محمد زهری (شاعر)، فریدون تنکابنی (نویسنده) و شهاب موسویزاده (نقاش)، نه تنها به بازنگری در مشی گذشته شورا تن ندادند، ما منتقدان را مرتد و خائن شمردند. هنوز جملات آقای زهری، این شاعر فاضل و شریف و مهربان را به یاد دارم که گفت: «مگر ما میتوانیم از حزب مستقل باشیم؟ شورا مال حزب است، ما بدون حزب هیچ هستیم».
آنها حزب را همچنان یاور و پشتیبان شورا میدانستند و بر اهمیت “همبستگی” با حزب تأکید میکردند، تا آنجا که یکی از اعضا (فهیمه فرسایی) صاف و ساده اذعان کرد که تمام مباحث و گفتوگوهای درونی جلسات شورا را مرتب به رهبری حزب (حمید صفری) گزارش میدهد.
روندی که در حزب شروع شده بود، با همان کوتهفکری و انحصارطلبی و یکهتازی دامن ما را هم گرفت. دوستان به جای یافتن راه حلی مسئولانه در برابر مخالفتها، به راحتی ما را کنار گذاشتند. کاری ندارم که همان دوستان، از جمله آقایان تنکابنی و موسویزاده، یکی دو سال بعد با اطلاعیههایی پرآب و تاب، جدایی خود از “شورا” را به اطلاع “تودههای میلیونی” رساندند!
من از اوایل ۱۳۶۵ (بهار ۱۹۸۶) دیگر در هیچ جلسه شورا حضور نداشتم و در هیچ فعالیت آن شرکت نکردم. به همین خاطر است که در شماره پنجم فصلنامه شورا نیز هیچ نام و نشانی از بنده وجود ندارد.
حدود دو سال بعد در اردیبهشت ۱۳۶۷ در واکنش به آخرین دفتر شورا، مطلبی انتقادی نوشتم که در شماره ۱۹ نشریه پژواک منتشر شد و شاید به کار شما بیاید. متن این نوشته را در زیر میآورم.
شورای کدام نویسندگان؟
اخیرا “شورای نویسندگان و هنرمندان ایران” دفتر تازهای از آثار هنرمندان و نویسندگان وابسته به خود را انتشار داده است. [منظور دفتر پنجم شوراست] این که چنین جمعیتی همچنان فعال است و گاه و بیگاه نشریاتی هم منتشر میکند، موضوع جالب توجهی است و هر ایرانی میهندوست و بافرهنگی را به این پرسش وا میدارد که چرا با وجود فعالیت پیگیر و مستمر این “شورا” اکثریت مطلق نویسندگان و هنرمندان ایران از این تشکل کناره میجویند و پراکندگی فعلی خویش را بر پیوستن به این جمعیت ترجیح میدهند. برای پاسخ به این پرسش، نگاهی گذرا به تاریخچه و عملکرد این شورا ضروری به نظر میرسد.
در سال ۱۳۵۸ که حکومت اسلامی تجاوزات خود را تازه علیه حقوق و آزادیهای مردم میهن ما آغاز کرده بود، با مقاومت “کانون نویسندگان ایران” روبرو شد. کانون تقریبا همه نویسندگان مبارز و مردمی ایران را در خود گرد آورده، نقش سازندهای در انقلاب ایفا کرده بود. به دنبال موضعگیری شجاعانه کانون در برابر تعرضات حاکمیت اسلامی، گروهی از نویسندگان که از سیاست حزب توده ایران پیروی میکردند، با خط مشی اصولی کانون در افتادند و سرانجام از آن انشعاب کردند. آنان در بیانیههای خود اعلام داشتند که موضعگیری آنان در برابر کانون بر پایه دفاع از مصالح و منافع انقلاب است. آنها انتقاد کانون از تجاوزات حاکمیت را “خرابکاری و خیانت” ارزیابی کردند و سیاست هیئت دبیران کانون را، که از جمله کسانی مانند ساعدی و شاملو و سلطانپور در آن حضور داشتند، ارتجاعی و ضدانقلابی نامیدند.
نویسندگان انشعابی که، بدون استثنا، عضو یا هوادار حزب توده بودند، “شورای نویسندگان و هنرمندان ایران” را پایهگذاری کردند و از همان آغاز تشکل خود را در خدمت حزب و در زیر هدایت و نظارت همهجانبه آن قرار دادند.
نخستین جلسه تأسیس شورا در محل دبیرخانه حزب در خیابان ۱۶ آذر برگزار شد، کلیه اسناد آن قبل از انتشار به تصویب و تٰأیید رهبری حزب رسید، لیست اعضای هیئت اجرائیه آن از سوی “شعبه تبلیغات” حزب تهیه شد، گزارشهای فعالیت ماهانه آن به طور مرتب توسط به اصطلاح “فراکسیون حزبی” به عرض نماینده رهبری حزب (منوچهر بهزادی) میرسید و فصلنامه شورا هم قبل از انتشار برای تصویب نهائی از زیر نظر مبارک ایشان میگذشت.
با وجود این که پیوندهای حزب و شورا تا حد ممکن مخفی نگاه داشته میشد، سیاست شورا رسواتر از آن بود که نویسندگان و هنرمندان مبارز را بفریبد و آنان را به سراب شورا بکشاند. از این رو شورا تا پایان به صورت محفل انحصاری نویسندگان تودهای (و بعدها اکثریتی) باقی ماند.
شورا در طول فعالیت خود به اقدامات گستردهای دست زد و به وضعیت نابهنجاری که خود مخلوق آن بود، خدمت به سزایی کرد. شورا که با شعار “دفاع از آزادی اندیشه و بیان” به میدان آمده بود، به پیروی از حزب، آزادیهای دموکراتیک را امری “فرعی و غیرعمده” ارزیابی کرد و عملا به جنگ همان آزادی رفت که دفاع از آن را در سرلوحه برنامه خود قرار داده بود. شورا به مثابه بازوی فرهنگی حزب، آزادی را حق انحصاری “نیروهای پیرو خط امام” میدانست و در نتیجه همه نیروهای مخالف حاکمیت اسلامی را از آزادی بیان و عقیده محروم میساخت.
شورا در سازشکاری از حزب هم فراتر رفت و حتی قبل از آن عبارت چاپلوسانه “انقلاب اسلامی به رهبری امام بزرگوار خمینی” را به رسمیت شناخت و تا آنجا پیش رفت که دبیر آن در سرمقاله ارگان شورا، مقوله “ملت” را بورژوایی خواند و در برابر آن از اصطلاح ولایت فقیهی “امت” دفاع کرد.
با چنین نزدیکبینی غمانگیزی بود که نویسندگان و هنرمندانی که برخی از آنان سوابق مبارزاتی روشنی هم داشتند، بر تمام جنایات یک رژیم سفاک صحه گذاشتند و مشتی جانور آدمخوار را به شکار همکاران و همسنگران دیروز خود برانگیختند. از آرمانهای پرشکوه خود تنها به دفتر و دستکی حقیر قناعت کردند تا از آنجا بتوانند بر آستان “امام بزرگوار” پیشانی بسایند و با “رئيس جمهور محبوب و عزیز” مغازله کنند. [شورای نویسندگان پیوسته اعضای خود را به تماس و نامهنگاری با مقامهای رژیم اسلامی تشویق میکرد.]
برخلاف ادعای گردانندگان امروزین شورا، که از جمله بارها در همین دفتر اخیر هم تکرار شده، شورا هیچگاه نه مورد حمله چماقداران قرار گرفت و نه هرگز ممنوع و منحله اعلام شد. واقعیت این است که با یورش به حزب توده ایران و آغاز پیگرد تودهایها، شورا به خودی خود متولیان و گردانندگان خود را از دست داد. با فروپاشی حزب شورا هم به مثابه زایده آن به زیر آب رفت. دفتر شورا در خیابان حقوقی در اوایل سال ۱۳۶۲ با صلح و صفا تخلیه و تحویل داده شد.
با گرد آمدن تنی چند از اعضای شورا در خارج از کشور، اندیشه احیا و فعال کردن این نهاد از سر گرفته شد. رهبری مهاجرنشین حزب هم با احضار و نوازش “رفقای نویسنده” عزم آنان را ستود و به آنان قول هرگونه یاری مادی و معنوی داد و الحق که به وعدههای خود هم به کمال وفا کرد.
شورا در یک فراخوان “حماسی” که در نیمه سال ۱۳۶۳ انتشار داد، اعلام داشت که “همچنان دفاع از انقلاب مردم ایران و دفاع از آزادی اندیشه و بیان و حقوق دموکراتیک را هدف اصلی خود میشمارد” و همه نویسندگان را به همکاری دعوت کرد.
مدتها گذشت و هیچ بانگ موافقی از هیچ کجا برنخاست. اغلب نویسندگان و هنرمندان مبارز ایران از آغاز از هر گونه همکاری و پیوندی با شورا خودداری کرده بودند. این بار حتی بسیاری از اعضای شورا هم که از پیوند گذشته خویش با شورا پشیمان و شرمسار بودند، دیگر تمایلی نداشتند “همچنان” از آزادی دفاع کنند و این عدم تمایل را هم از هر مجرایی به گوش گردانندگان امروزین آن رساندند. اما مگر نظر خود نویسندگان و هنرمندن هم ارزش و اهمیتی دارد؟!
اگر میتوان برای جوانان و دانشجویان و دانشآموزان و زنان و کارگران انواع و اقسام اتحادیه و تشکیلات و انجمن به راه انداخت، چرا نتوان برای نویسندگان و هنرمندان بینوای ایران دسته و گروه درست کرد؟ گردانندگان کنونی شورا خود را برای اجرای چنین مأموریتی بسیار شایسته نشان دادهاند. واقعا هم دفترهای اخیر شورا در دفاع از ساعدی و سلطانپور و شاملو، همان “خائنان” سابق، سنگ تمام گذاشته و افشای حاکمیت ارتجاعی را پایه کار خود قرار داده است. در همین دفتر اخیر طی مقالهای به شدت به “ریاکاری و وقاحت آخوندی” حمله شده است. تنها ایراد کوچکی که به نگارنده مقاله میتوان گرفت این است که او وقاحت را پدیدهای صنفی و در انحصار آخوندها تصور کرده است. با یک مثال کوچک این موضوع روشنتر میشود:
شورا تا کنون در خارج از کشور پنج دفتر انتشار داده که بر روی هم بالغ بر هزار و دویست صفحه مطلب است. جالب است که در این ۱۲۰۰ صفحه، که در اوضاع دشوار خارج از کشور واقعا دستاورد بزرگی است، حتی یک سطر در انتقاد از مشی گذشته شورا پیدا نمیکنید. اگر این “کمبود جزئی” را به یکی از مسئولان امروز شورا یادآوری کنید، به جای نشان دادن آن یک سطر مورد تقاضای شما، که وجود ندارد، به شمارش خدمات بی حد و حصر شورا خواهد پرداخت.
خواهد گفت: آزادی عقیده و بیان را کشتند، ما اعتراض کردیم؛ روزنامهها را بستند و سانسور برقرار کردند، ما فریاد زدیم؛ حقوق خلقها و اقلیتها را پایمال کردند، ما محکوم کردیم؛ (اسنادش موجود است!) رفقای ما (!) عطا نوریان و سعید سلطانپور را تیرباران کردند، ما به شدت اعتراض کردیم. همه این اسناد را هم در شرایط مناسب منتشر خواهیم کرد! حالا شما چه میگوئید؟! شاید زبانتان بند بیاید و از مولانا مدد بگیرید:
آن یکی پرسید اشتر را که: هی!
از کجا میآیی ای اقبال پی؟
گفت از حمام گرم کوی تو!
گفت: خود پیداست از زانوی تو!
***
این بود متن آن نوشته که اردیبهشت ۱۳۶۷ در شماره ۱۹ نشریه “پژواک” منتشر شد. مقاله را، از بیم کین توزی “دوستان نویسنده و هنرمند” با عبارت “یک عضو سابق شورا” امضا کرده بودم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.