• 0 آیتم -
    • سبد خرید شما خالی است

رایگان

صدف

صاحب امتیاز: احمد عظیمی زواره‌ای
زیرنظر هیئت نویسندگان
شمارۀ 1                         مهر 1336
شمارۀ 2             آبان 1336
شمارۀ 3             آذر 1336
شمارۀ 4             دی 1336
شمارۀ 5             بهمن 1336
شمارۀ 6             اول فروردین 1337
شمارۀ 7             اردیبهشت 1337
شمارۀ 8             خرداد 1337
شمارۀ 9             مرداد 1337
شمارۀ 10                       شهریور 1337
شمارۀ 11                       مهر 1337
شمارۀ 12                       اسفند 1337
مجلۀ ماهانۀ ادبی و هنری و انتقادی «صدف»، از نشریات خواندنی و بهترین ماهنامۀ دهۀ سی، با همکاری گروهی از بهترین نویسندگان و شاعران و مترجمان منتشر شده است. این نشریه با نشریه‌های مشابه آن سال‌ها تفاوت اساسی دارد؛ برای اینکه می‌خواهد جنبۀ انتقادی سالمی داشته باشد و سعی می‌کند «ذوق نقد آثار ادبی و هنری را … پرورش دهد».
در بخشی از سرمقالۀ نخستین شمارۀ «صدف» تحت عنوان «آغاز» آمده است:
«… صدف بی‌آنکه در حدود ننگ یک مکتب معین هنری یا فلسفی مقید باشد، یا آنکه بخواهد با خوشبینی دربست ساده‌لوحانه خود را فریب دهد، به مقام و مسئولیت انسانی ایمان دارد و همواره از ارزش‌های مثبت زندگی دفاع خواهد کرد.
صدف به میراث گرانبهای ادبیات فارسی احترام می‌گذارد و بدان سرفراز است و می‌کوشد که در هر شماره نمونه‌های جالبی از شعر و نثر گذشتۀ ایران را بیاورد؛ ولی وظیفۀ زنده و اساسی خود را در آن می‌داند که میدان وسیعی برای تجلّی ذوق گویندگان و نویسندگان معاصر ایران باز گذارد و به نیروهای تازه‌ای که سربرمی‌آوردند فرصت جلوه‌گری دهد …»
و در ادامۀ سر مقاله می‌خوانیم که «صدف» به «تحلیل آثار و اعصار مختلف ادبی و نقد حال شاعران و نویسندگان ایران»، نمونه‌هایی از ادبیات بیگانه، «اصول نقد ادبی»، «مسایل فلسفی و علمی و تربیتی و روانی»، «دفاع از زبان فارسی» و … خواهد پرداخت.
نخستین مقالۀ شمارۀ اول «صدف» تحت عنوان «زبان فارسی را دریابیم» به قلم محمدجعفر محجوب است. نویسنده در این مقاله از «آشفتگی در نوشتن» سخن به میان می‌آورد و نمونه‌هایی از نثر روزنامه‌ای، نامه‌های اداری، آگهی‌ها و … ارایه می‌دهد و مقاله‌اش را با این سطرها به پایان می‌برد: « … باید کوششی عظیم در تمام جهات برای نجات این زبان کهنسال و پر افتخار آغاز شود. نخستین گام این جنبش آموختن زبان فارسی در مدارس به نوباوگان کشورست. باید این مقصود با دلسوزی و صمیمیتی هر چه تمامتر دنبال شود و فضلای کشور برای پرداختن دستور زبان و معرفی شاهکارهای نظم و نثر آن همت کنند و از طرق مختلف مظاهر گوناگون ذوق و ادب زبان دری را به مردم بشناسانند.
در صورت توفیق یافتن این جهاد مقدس، سایر عواملی که در تخریب بنای این زبان شیرین و دلپذیر می‌کوشند کاری از پیش نمی‌برند. زر ناسرۀ زبان‌سازان و لغت‌تراشان و پیرایه‌بندان بر محک ذوق سلیم و پروردۀ اهل زبان خواهد خورد و برای صاحبان آن سیاه‌رویی به بار خواهد آورد و فارسی‌زبان احتیاج نخواهد داشت زبان شیرین سعدی و حافظ را از روی تحقیقات اروپائیان بیاموزند و برای تعلیم زبان مادری خویش نیز مستشار خارجی به کار بگمارند.»
داستان «شب دریا» از عبدالرحیم احمدی، شعری از سیاوش کسرایی، «پیدایش و زوال رمان» از سیروس پرهام، «زیر سقف آسمان» از م. ا. به‌آذین، «نظر اجمالی به ادبیات آغاز قرن بیستم و درهم ریختن مکتب‌ها» از کتاب «مکتب‌های ادبی»، شعری از دکتر ابوالحسن علی‌آبادی، «بحثی دربارۀ شناسایی» از ا. ح. آریان‌پور و … نقد کتاب‌های «تراژدی افشین»، «ناکامی جاودانه» و «فرهنگ کسروی» از دیگر مطالب این شماره است.
شمارۀ دوم با سرمقاله‌ای تحت عنوان «زندگی! زندگی!» آغاز می‌شود.
در بخشی از این مقاله آمده است: « … شاعران و نویسندگان جوان ما، – خاصه آنان که مایه و استعداد بیشتری دارند، – در راهی می‌روند که به تضعیف نیروهای زندگی کشیده می‌شود. قلندران اطوکشیده و آراستۀ ما دانسته و ندانسته، به ابتکار خود یا از سر تقلید، تخم نومیدی می‌کارند، و در نخستین مرحله، آن مایه زندگی را که در خود آنان برای آفریدن ارزش‌های معنوی ضرور است از پای درمی‌آورند. در آثارشان بخارات می و دود و تریاک و  خستگی هم‌آغوشی‌های هرزه و پشیمانی گناه کرده یا نکرده فضایی تیره و آلوده به وجود می‌آورد. مرگ و سایه‌اش به هر بهانه‌ای در اشعار و آثارشان سرک می‌کشد. غمی بیهوده و تیره و یکنواخت پیش چشم گسترده می‌شود، که در بهترین نمونه‌های شعر و نثر کنونی حتی صیقل الفاظ خوش‌تراش نمی‌تواند رنگی و جلایی بدان ببخشد. شادی نیست. رنج زنده و زاینده نیست. یا صلای مستی و فراموشی است، و یا دریغ و آه تنهایی. بدین سان، تصویری که هنر امروزۀ ما از ایرانی می‌دهد. غالباً جز موجودی سرگشته و تنها و مرگ‌اندیش چیزی نیست. و این دروغ است …» و پایان‌بخش مقاله این سطرهاست: « … هنرمند امروزی باید آن سخن شوق را که از او انتظار دارند، آن سخنی را که می‌تواند کارمایۀ تحولات بزرگ گردد، بر زبان آورد. این وظیفۀ اوست. هنرمند در رنج و شادی ملت خود زنده و بزرگ است، نه در احساس تنگ خویش. و اگر هم گاه یک احساس فردی قبول عام یافته به علت زندگی سرشاری بوده است که از آن می‌تراویده و می‌توانسته است زندگی‌های عادی بیشماری را دربر بگیرد و توجیه کند. و این خود سِرّ دوام و بقای اثر هنری است.
باید از خود به در آمد، باید رو به زندگی داشت، – رو به زندگی!»
از دیگر مطالب این شماره شعرهایی از سیاوش کسرایی، هاشم جاوید؛ «طوفان نوح – ورجمکرد – ارم ذات المعاد» از محمدجعفر محجوب، داستانی از م. ا. به‌آذین، «دربارۀ سبک» از بوفن ترجمۀ محمدجعفر محجوب، «شعر و شاعر» از فریدون رهنما، چند ترانۀ مازندرانی، «نگاهی به سینمای ایران» از ی. فارغ، «کنجکاوی‌های فلسفی» از فردریک نیچه، «زندگی ننه پارکر» از کاترین مانسفیلد ترجمۀ سیروس پرهام، «منشأ هنرها» از ا.ح. آریان‌پور و … نقد کتاب‌های «دو قرن سکوت» و «سفرنامۀ گالیور» را می‌توان نام برد.
در سرمقالۀ شماره سوم تحت عنوان «درد کار» از رکورد و خمودی که تمام شئون اجتماعی را فراگرفته سخن به میان آمده است. در بخشی از این مقاله می‌خوانیم: « … هرگاه از جوانان ما علت بی‌رغبتی آنان را به کار و کوشش جویا شوید، قیافه‌ای حق به جانب به خود می‌گیرند و فصلی مشبع از ناسپاسی خریداران کالای فضل و هنر تقریر می‌کنند، نبودن «قدردان» را بهانه می‌کنند و این خریداران را شایستۀ عرضه کردن گوهر خویش نمی‌شمارند.
این معاذیر دلپذیر، نقاب‌های زرینی است که برروی تنبلی و افسردگی خویش می‌نهند وگرنه دلی را که آتش شوق گرم کرد، هرگز در انتظار آن نیست که هر جا رود قدر بیند و در صدر نشیند و نیایش و ستایش شنود …» و پس از ارایۀ نمونه‌هایی از قدرناشناسی حکام و شاهان و مردم نسبت به علماء و دانشمندان و هنرمندان، آمده است: «…تردیدی نیست که در سر راه بروز استعدادهای نهفتۀ جوانان ما موانع و مشکلات فراوان وجود دارد. امّا باید در برابر این مشکلات زانو زد و از ادامۀ راه ترقی و تعالی چشم پوشید؟ یا باید آنها را به نیروی عزم و اراده از میان برداشت و پیروز شد؟
خوشبختانه در کشور ما به قدری کارهای ناکرده و راه‌های نپیموده فراوان است که هرکس، با اندک فعالیت و کوششی می‌تواند از اقران خویش ممتاز گردد و اگر این خالی بودن زمینه را با استعداد درخشانی که جوانان ما در شئون مختلف زندگی اجتماعی از خود ظاهر ساخته‌اند، در نظر بگیریم، بهتر به سهولت کار پی می‌بریم.
تنها مشکلی که هست دریدن پرده‌های سیاه یأس و نومیدی است. برای توفیق یافتن در کار، باید خود را با شعلۀ فروزان شوق گرم کرد و بی انتظار دریافت پاداش و رسیدن کمکی راه را تا آخر پیمود. در این صورت فرشتۀ اقبال – بی آنکه چشم به راهش باشیم – به ما روی می‌کند و شاهد مقصود آغوش می‌گشاید.»
روشن است که بخشی از یأس و نومیدی حاکم در آن سال‌ها و سال‌های بعد، از حوادث و رویدادهای سیاسی، به ویژه کودتای 1332، ناشی می‌شود که بازتاب آن در آثار هنری نیز به چشم می‌خورد.
داستان‌هایی از امیر پای‌ور، قدس ایران ناظمی، حمید آذرک، «هنر گفتن و نوشتن» از عبدالرحیم احمدی، «زن» (از افسانه‌های هندی) ترجمۀ مهدی ثریا؛ شعرهایی از ا. بامداد، نادر نادرپور، ژاک پره‌ور؛ «نشانه» از م. ا. به‌آذین، دو ترانۀ کرمانشاهی، «مولوی و شمس تبریزی» از محمدجعفر محجوب، «نامه‌ای از داستایوسکی»، «منظومۀ مروارید» (از اشعار ژاپنی)، بخش دوم «منشاء هنرها» و … نقد کتاب‌های «مکبث»، «در بسته»، «کلیات شمس یا دیوان کبیر» و «تاریخ علم» از دیگر مطالب این شماره است.
شعر «برای تو دلدارم» از ژاک پره‌ور به ترجمۀ ابوالحسن نجفی را از این شماره نقل می‌کنیم:
به بازار پرنده‌فروشان رفتم
و پرندگانی خریدم
برای تو
دلدارم
به بازار گل‌فروشان رفتم
و گل‌هایی خریدم
برای تو
دلدارم
به بازار آهن‌فروشان رفتم
و زنجیرهایی خریدم
زنجیرهای سنگین
برای تو دلدارم
پس به بازار برده‌فروشان رفتم
و ترا جستم
امّا نیافتم
دلدارم.
انتشار شمارۀ چهارم مصادف می‌شود با درگذشت ابوالحسن صبا؛ از این رو به جای سرمقاله، یادداشت کوتاهی و تصویری از استاد صبا در صفحۀ اول مجله به چاپ می‌رسد.
نخستین مقالۀ این شماره «آتش» از استاد پورداود است.
از دیگر مطالب این شماره «ریشه در خویش» شعری از م. آزاد در ستایش نیما، «3 ساعت و 22 دقیقه به صبح …» داستانی از ا. بامداد، چند رباعی از نیما یوشیج، «فرویدیسم» (تشریح و انتقاد آن) از ا. ح. آریان‌پور، که قسمت اول آن در این شماره و قسمت دوم در شمارۀ بعد به چاپ رسیده است، دو شعر از راینر ماریا ریلکه ترجمۀ دکتر طوسی حائری، چند دوبیتی از سیاوش کسرایی، فصلی از داستان «خانوادۀ امین‌زادگان» از م. ا. به‌آذین، دو ترانۀ سوادکوهی، «سیمای قهرمان در داستان‌های عامیانه» از دکتر سیروس پرهام، «نظر اجمالی به سیر عشق در شعر فارسی» از محمدجعفر محجوب، شعری از ایرج علی‌آبادی، «نامۀ شاه عباس به شاهزاده دانیال دربارۀ فتح آذربایجان» از دکتر عبدالحسین نوایی، فصلی از کتاب «رؤیاهای یک اسیر» نوشتۀ هورست بینک ترجمۀ کیکاوس جهانداری و … نقد کتاب‌های «دیوان حکیم قاآنی شیرازی»، «نود و سه» و «یک دو سه … بی نهایت» را می‌توان نام برد.
در سرمقالۀ شمارۀ پنجم از نومیدی و بدبینی حاکم بر شعر و نثر معاصر سخن به میان آمده است: «در شعر و نثر کنونی ایران، خاصه آنچه نو نامیده می‌شود، گذشته از پیچیدگی و ابهام مضامین و تصاویر، آنچه بیشتر به چشم می‌آید رنگ تیره و نومیدوار آن است. در این باره برخی به زمینۀ بدبینی خاص ادبیات ما – صرف نظر از یکی دو قرن آغاز آن – تکیه می‌کنند. می‌گویند که ما با شیرۀ فرهنگ هزار سالۀ این آب و خاک، که اساساً بدبینانه است، پرورده شده‌ایم و نمی‌توانیم تأثیر سخنان امثال سنایی و خیام و مولوی و سعدی و حافظ و دیگران را از صفحۀ ضمیر خود بزدائیم، و خواه ناخواه آفریده‌های ذهن ما همان تلخی و همان نومیدی را، منتها با شیوه‌ها و رنگ‌های واقعیت امروزی، باز پس می‌دهد …» نویسنده پس از اشاره به «سرگشتگی» و «بی‌ثباتی» انسان امروز و اینکه مقیاس را نباید زندگی و شخصیت «فرد» بگیریم، که «زندگی فرد به هر صورت یک فاجعه است»، بر این عقیده است که «آنچه مسلم است تا شناخت هر چه دقیق‌تر جهان، تا فرمانروایی تقریبا مطلق انسان بر طبیعت» بشر باید راه زندگی عملی را دنبال کند و «در همین راه است که سرنوشت نهایی – هر چه باشد – تحقق می‌پذیرد. و برای هر فرد بزرگترین انگیزۀ کوشش و بهترین مایۀ امیدواری در آن می‌تواند باشد که به سهم خویش عامل تحقق چنین سرنوشتی گردد. آن وقت می‌توان فاجعۀ زندگی خود را در بوتۀ پیروزی انسان گداخت. آن وقت می‌توان در فردای بشریت زنده بود و عمر جاودان یافت …»
صفحاتی از شمارۀ پنجم اختصاص دارد به استاد صبا: «شخصیت استاد صبا» نوشتۀ فریدون رهنما، «یادداشت‌هایی از صبا»، و«خاندان صبا» نوشتۀ محمدجعفر محجوب.
فریدون رهنما می‌نویسد:
«… او را از پا درآوردند. درین باره شکی نباید کرد. نه فلان شخص بخصوص، همه، همۀ آنها که می‌خواستند و نتوانستند و آنها که می‌توانستند و نخواستند. هر هنرمندی که زود، خیلی زودتر از معمول، می‌میرد، همه‌مان مسئول مرگش هستیم. این بسیار ساده است که تقصیر را گردن این و آن بگذاریم و آسوده خاطر بیارمیم. امّا، عده‌یی بیشتر مسئولیت داشتند. او را می‌شد باز هم زنده نگهداشت. می‌شد او را، بیش از اینها، پرورانید، بزرگ کرد و گسترش داد.»
نوحه‌خوانی، تا آنجا که مثبت نباشد، آسان‌ترین راه به خواب کردن وجدان است. او مردی بود که بیش از اینها می‌توانست اوج بگیرد. نشو و نما کند و چیزهای نوتری برایمان کشف کند. از بهترین استادان موسیقی کلاسیک ایران بود و می‌توانست راه‌های حل نوی برای گسترش این موسیقی و درآمیختن آن با موسیقی کلاسیک باختر بیابد. با بیدادی‌ها، بی‌مهری‌ها، نفهمی‌ها او را از پا درآوردند …»
شعرهایی از سیاوش کسرایی، دکتر نورانی وصال؛ «شب یادبود نیاکان» از آدام میّسکه‌ویچ ترجمۀ دکتر سیروس پرهام، «سرگذشت» از عبدالرحیم احمدی، «چند بیت کردی»، «بزی» داستانی از ا. گل آرا، «بوسۀ کویر» از م. ا. به‌آذین، «کار رؤیا» از هانری برگسون ترجمۀ ابوالحسن نجفی، «همانندی افسانه‌های پهلوانی ایران و چین» ترجمۀ فریدون بدره‌ای و … نقد کتاب‌های «داستان‌های شاهنامه»، «تراژدی افشین» و «دربارۀ کتاب جنگل» از دیگر مطالب این شماره است.
شمارۀ ششم با شعر «آرزوی بهار» سیاوش کسرایی آغاز می‌شود.
از دیگر مطالب این شماره، «اسرار کامرانی» از روژه ایکور ترجمۀ ابوالحسن نجفی، شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، صهبا مقداری و … «قصیدۀ لامیه» از امرؤالقیس ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، «خانۀ شوهر» (فصلی از داستان «خانوادۀ امین‌زادگان») نوشتۀ م. ا. به‌آذین، «یک سخن در بارۀ آثاری که نیما یوشیج به شیوۀ قدما سروده است» از م. امید، «قاصدها» نمایشنامۀ تک‌پرده‌ای از گوهر مراد، «ترانه‌های ساروی»، «نامۀ ریلکه به رودن» ترجمۀ کیکاوس جهانداری، «سرگذشت دردناک ایبسن»، که چهار شماره ادامه می‌یابد، از ا. ح. آریان‌پور، «مرگ و مهر» از م. کیانوش، «کتابی که نوشته نشد» از دومینیک اربان ترجمۀ عبدالرحیم احمدی، «فلسفه و رمان» از آلبر کامو ترجمۀ م. ا. ب و … نقد کتاب‌های «نوازندۀ نابینا»، «هلن کلر»، «امیدهای نو» و «در بارۀ کلیله و دمنه» و … را می‌توان نام برد.
سرمقالۀ شمارۀ هفتم تحت عنوان «شکوفه‌های کبود» به قلم م. ا. به‌آذین، به بهانۀ انتشار مجموعه‌های شعر «آوا» از سیاوش کسرایی، «شعر انگور» از نادر نادرپور، «هراس» از حسن هنرمندی و «زمستان» از م. امید نوشته شده است.
به‌آذین در بخشی از این مقاله می‌نویسد: « … شاید همنشینی بنفشۀ وحشی و امید سوختۀ زمستان با گل آراسته‌چهر شعر انگور، که پروردۀ گرمخانۀ محفوظ باغبانی استاد است، ناجور بنماید؛ شاید نغمۀ درست و نیرومند امّا افسوس! کم دامنۀ آوا با تپش‌های محو قلب لرزان هراس در یک پرده نباشند، ولی، هر چه هست، این همه ندای روزگار ماست، نقش چهرۀ نسل سرگشته‌ای است که خود را جسته و نیافته است و اینک، غالبا، از پندار خشم و یأس خویش، راه تکاپو را بسته می‌بیند …
آنچه در گفتۀ این شاعران در همان نخستین نظر به چشم می‌آید صداقت آنهاست، که گاه نیز از تکلّف و یا، وای بر من! از اندکی تصنع، خالی نیست. همه‌شان با جرأتی کمتر یا بیشتر پرده‌ها را به یک سو زده‌اند و راه نهاخانۀ قلب خود را بر همگان گشوده‌اند. و دانسته و سنجیده یا پوشیده و ناگفته، از این راه است که در دل همگان راه می‌جویند. و این درست است. شعر امروز باید همین باشد. و از همین رو است که همه را، هر چند نه به یک اندازه و نه به یکسان، در قلب ما راه است …» و پس از ارایۀ نمونه‌هایی حاکی از بیزاری و نفرت و نومیدی و امیدواری، ادامه می‌دهد: «… چنانکه می‌توان دید، شکوفه‌های شعری که بهار امسال با خود آورد، – و من آوا را که رنگ دیگری دارد جدا می‌کنم، – شکوفه‌های غم و دردست، شکوفه‌های شامگاه تاریک است، این رنگ تیره و این کبودی ماتم را، – اگرچه دیگر زمانش می‌گذرد، – البته باید اصیل دانست. این رنگ آسمان عصر ماست. دل‌ها رمیده است. سوز ماتم‌های دور و نزدیک در سینه‌هاست. لب‌ها با خنده کمتر آشنایی دارد. خنده‌ها به سکسکه و هق‌هق گریه بیشتر می‌ماند. زندگی افسرده است. کس نمی‌داند بهار دیررس در کدام چمنزار خوشی فارغ نشسته است و ما را از یاد برده. همه جا مه و ابر است و زمستان و سرما.
درست. امّا در تاریکی و تنهایی و سرما می‌توان چراغ افروخت، می‌توان شعلۀ آتشدان کوچک خانگی را روشن نگهداشت و تنگتر و گرم‌تر، با «خود»های خود نشست. می‌توان نومیدی و ترس و اضطراب خود را، اگر چه به راستی در گرانسنگی به کوه مانند باشد، برای خود نگهداشت، و از امیدی که می‌توان برانگیخت توشۀ امیدواری اندوخت و در این کار ذره‌ای خودفریبی نیست. ضرورت درد است و درمان. می‌توان بیمار بود، امّا نمی‌توان بیماری را پذیرفت. این حکم طبیعت است، حکم زندگی است، که اگر صد بار بیفتد، مثله شود، در خاک و خون بغلطد، باز از نو می‌جوشد و جوانه می‌زند و سر بر می‌آورد. شاعر نیز اگر می‌خواهد نغمه‌ساز زندگی باشد باید به موقع پردۀ درد و بیماری و نومیدی را در نوردد و با ساز زندگی نغمه سر دهد … » و با ارائۀ نمونه‌هایی دیگر، با ستایش از مجموعۀ شعر «آوا»، مقاله را به پایان می‌رساند.
شعرهایی از ا. بامداد، ه.ا. سایه، دکتر نورانی وصال، آرتور رمبو (ترجمه به شعر فارسی از حسن هنرمندی)، آنتونیو ماشادو(ترجمۀ داریوش سیاسی)؛ داستان‌هایی از مرتضی اربابی، جمال میرصادقی، آدام میتسکه‌ویچ (ترجمۀ عبدالرحیم احمدی)، لوسین نویسندۀ چینی (ترجمۀ منوچهر پیروز)، «دربارۀ ابن خلدون و مقدمۀ او» از محمدجعفر محجوب و… نقدکتاب‌های «مقدمۀ ابن خلدون»، «تحقیق ماللهند» و «دختر شامگاه» از دیگر مطالب این شماره است.
شعر «غروب» آنتونیو ماشادو (ماچادو؟) به ترجمۀ داریوش سیاسی را از این شماره نقل می‌کنیم:
زمین عریان است،
و روح در افق پریده رنگ
مانند گرگی گرسنه زوزه می‌کشد.
شاعر، در این غروب چه می‌جویی؟
راه پیمایی دردناکی است، زیرا جاده
روی قلبم سنگینی می‌کند. بادِ یخبندان،
شبی که فرا می‌رسد، و تلخی و دوری
مسافت … در جادۀ سپید رنگ!
چند درخت خشک سیاه می‌شوند؛
بر کوه‌های دوردست
زر و خون پاشیده‌اند … آفتاب
مرده است … شاعر، در این غروب چه می‌جویی ؟
سرمقالۀ شمارۀ هشتم تحت عنوان «باید – نباید» به قلم م. ا. به‌آذین است. مقاله با این سطرها آغاز می‌شود: «زندگی آفرینش است، – آفرینش تدریجی و مداوم همه روزه، بر مبنای آفریده‌های پریروز و دیروز، این جنبش و جوشش بی‌آرام، این تکاپوی زنده و زایندۀ فطری، که فردا را در بطن امروز می‌پروراند و دیروز را به صورتی دیگر در نظم امروز جای می‌دهد، به اقتضای ضرورت‌های درونی خویش جریان دارد؛ امّا تا آنجا که در حد دانش ماست، در شاخۀ باریکی از رودخانۀ پهناور هستی، یعنی در وجود انسان، روکشی از شعور و اراده پیدا کرده است. همین قشر آگاهی و اختیار است که آدمی را تا نقطۀ اوج هستی بالا می‌برد و به او امکان می‌دهد که پیوسته در خود و محیط اطراف خود تأثیر کند، خود را و محیط خود را از نو بیافریند. و این اثر تدریجی فزاینده که پیوسته خصلت آگاهانه‌تری به خود می‌گیرد چنان سیمای زندگی را در جهان خاکی ما دگرگون کرده است که تقریبا جایی نیست که مهر نبوغ انسان را بر آن نتوان دید. مانند خدا، انسان در همه جای زمین حاضر و در کار است؛ خود دگرگون گشته و محیط را دگرگون کرده است …» و با این سطرها پایان می‌گیرد: «… امّا خاصه از اهل دانش و هنر روا نیست که در کار و زندگی و آفرینش زندگی دغلی کنند. نمی‌توان انتظار داشت که آنها احساس مسئولیت نکنند یا مسئولیت خود را از یاد ببرند. زیرا اینان کارگزاران آگاهی و اختیار انسانند. چشم‌ها به ایشان دوخته است و دست‌ها به فرمان آنان در کار می‌آید. آنان نمی‌توانند از آگاهی و اختیار استعفا کنند و در پس دیوار ضرورت یا در وحل غرایز کور بگریزند. وظیفۀ انسانی این راهگشایان است که با آگاهی بر ضرورت دامنۀ اختیار انسان را فراخ‌تر کنند، آزاد باشند، چه آزادی جز در دریافت ضرورت نیست. و همانطور که دره‌ها مسیر ضروری رودهاست و آب کوه‌ها و دشت‌ها از این راه به دریا می‌پیوندد، تنها از راه دریافت ضرورت می‌توان به چشم اندازهای تازۀ بشری دست یافت.»
«کمدی انسانی بالزاک» از ژوبوسکه ترجمه و تلخیص م. ا. به‌آذین، شعرهایی از علی‌اصغر حکمت، سیاوش کسرایی، صهبا مقداری، دکتر نورانی وصال، منوچهر آتشی؛ «خلقت» (از سرودهای مذهبی سیاه‌پوستان آمریکایی) ترجمۀ مهدی ثریا، «از همۀ بهارها تا یک پاییز» نوشتۀ محمود کیانوش، «معلقۀ عمربن کلثوم التغلبی» ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، «چینه‌های برفی» داستانی از امیر گل‌آرا، «عشق گمشده» از اسکار وایلد ترجمۀ سیروس بهروزی، «هنر طنز چخوف» ترجمه و تلخیص سیروس پرهام، «سخنی در بارۀ بی‌ینال تهران» از کورس سلحشور و … نقد کتاب «هنر شاعری» و … از دیگر مطالب این شماره است.
از شمارۀ نهم تغییراتی در هیئت نویسندگان صورت می‌گیرد. «صدف» تا شمارۀ هشتم زیر نظر محمود اعتماد‌زاده «به‌آذین»، عبدالرحیم احمدی، امیرحسین آریان‌پور، دکتر سیروس پرهام، سیاوش کسرایی، محمدجعفر محجوب و ابوالحسن نجفی اداره می‌شود، و از شمارۀ نهم زیر نظر عبدالمحمد آیتی، دکتر سیروس پرهام، بهرام صادقی، محمد کیانوش، تقی مدرسی و ابوالحسن نجفی.
این جابه‌جایی خط‌مشی مجله را تغییر نمی‌دهد، بلکه تنها گرایش به چاپ و انتشار جوانترها را بیشتر می‌کند. در بخشی از سرمقالۀ شمارۀ نهم تحت عنوان «صلیب‌ها و گام‌ها» آمده است: «… بعضی با نیش زهرآلود خویش عروق آنان [جوانان] را می‌شکافند و همچنان که خونشان را مسموم می‌کنند، در گوششان ورد یأس، بدبینی و بیماری می‌دمند و به این راه نیرومندی و تصمیم را از پای می‌اندازند. بعضی دیگر در زمانی که دیوارها و پنجره‌ها هم از ناروایی و سقوط ارواح انسانی سخن می‌گویند، حماسۀ کاذبی می‌خوانند و سرود فتح می‌سرایند. زیرا که هرگز در قلب خود انسانی را نپذیرفته‌اند. همیشه از دیگران و اندیشه‌هایشان ترسیده‌اند و به خود گفته‌اند: «این مرد ناشناس چطور می‌اندیشد؟»
و اکنون در پی جمع کردن نواله‌ای برای خودخواهی ازپای‌افتاده و گرسنۀ خود به طراوات و نوجویی آدمی نمی‌اندیشند. و زمان برای آنان که درکش نکنند عقوبتی بس دردناک در دوزخ فراموشی و مرگ پیش‌بینی کرده است.
هر دو دسته گمراه و فریب‌دهنده هستند زیرا هر دو با زبان روشنفکران ما سخن می‌گویند و به آن‌ها دل می‌دهند و هر دو دسته تا چند سال پیش نوجوان بوده‌اند.
اینان با ریش‌سفیدانی که مغزشان در کاسۀ سر منجمد شده است و سال‌هاست که کینۀ ادبیات معاصر فارسی را به دل گرفته‌اند، یک فرق بزرگ دارند. نسل جوان جبراً از کسانی که زبانش را نمی‌فهمند و رسالتش را درک نمی‌کنند جدا خواهد شد. ولی آنان که در سلامت و ایمنی شکل‌های اکتسابی، خود را در میان جوانان جا می‌زنند، بسی خطرناکترند. یکی جوانان را به بی‌خبری و مرگ دعوت می‌کند و دیگری حماسۀ سطحی و کاذبی را می‌خواند که خود بدان اعتقاد ندارد و به شکل ناجوانمردانه‌ای حقایق را به نفع آنان که می‌خواهند اجاق ادبیات معاصر چه زودتر کور شود، قلب می‌کنند …» و در ادامۀ مقاله آمده است: «… مجله‌ای که هنر و دانش روشنفکران و هنرمندان را در خود بگیرد، نسبت به تمام تلاش‌هایی که به خاطر تعالی و رشد فضای هنر ملی می‌شود، علاقه و حوصله نشان دهد، پناهگاه و مدافع سرسخت و شکیبای هنر جوان و اصیل باشد و محیط محصور و منحرفی را که به گمراهی به وجود آورده است، بشکند و به هنرمندان نوخاسته میدان دهد تا نتیجۀ کوشش‌هایشان را در برابر دیدگان مشتاقان بگیرند …»
«حقایقی دربارۀ فیزیولوژی – ذائقه» از ت. م، شعرهایی از ا. بامداد، صهبا مقداری، محمد مجلسی؛ «ناکامی خانوادۀ کارمندان» از تقی مدرسی، معرفی د.چ. لارنس و شعری از او تحت عنوان «سفینۀ مرگ» ترجمۀ محمود کیانوش، «عطر گل‌های داوودی» داستانی از د. چ. لارنس، «اقدام میهن‌پرستانه» داستانی از بهرام صادقی، «رسالۀ طیر ابوعلی سینا» ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، داستان‌هایی از جیمز تربر ترجمۀ م. ک، «سرخوردگی» داستانی از توماس مان ترجمۀ رضا سیدحسینی، چند شعر از راینر ماریا ریلکه ترجمۀ احمد شاملو و … نقد کتاب‌های «مدیر مدرسه»، «آوا»، نامۀ فتح‌الله مجتبایی مترجم کتاب هنر شاعری و … از دیگر مطالب این شماره است.
شمارۀ دهم با یادداشت کوتاهی تحت عنوان «آغاز راه» آغاز می‌شود. چند سطر از این یادداشت را در اینجا نقل می‌کنیم: «… اکنون هدفی را که اندیشیده بودیم، به شناسائی آن آغاز می‌کنیم و به جستجوی راه آن می‌پردازیم. «هدف» تجمّع و تشکّل قوای هنری امروز است. «شناخت» آن با همفکری، تبادل نظر، ارزیابی و مقایسۀ استعدادهای هنرمندان بنیان گذاشته میشود. و بدین ترتیب «راهی» که مقصود همگان است گشوده خواهد شد …»
از دیگر مطالب این شماره، ادامۀ «ناکامی خانوادۀ کارمندان»، شعری از ب. پ. شلی ترجمۀ م. ک، «از نامه‌های فلوبر» ترجمۀ ابراهیم گلستان، «شرحی دربارۀ آثار و زندگی ویلیام فالکنر» ترجمه و تنظیم محمدعلی صفریان، داستان «عمو ویلی» از ویلیام فالکنر ترجمۀ صفدر تقی‌زاده و محمدعلی صفریان؛ شعرهایی از نادر نادرپور، م. امید، م. ک؛ «نگاه کودک» از م. ع. اسلامی ندوشن، «داستان خلق قرآن و محنه» از عبدالمحمد آیتی، «دمدمه‌های شب سیاه» از محمود کیانوش، «مسألۀ زمین و نسل ما» از سیروس پرهام، «شبان فریبک» یک نمایشنامۀ تک‌پرده‌ای از گوهر مراد، شعری از والتر دولامر ترجمۀ ا. ن، ادامۀ داستان «عطر گل‌های داوودی»، مقاله‌ای از ع. آیتی به بهانۀ انتشار کتاب «عصیان» مجموعۀ شعر فروغ فرخ‌زاد و … را می‌توان نام برد.
سرآغاز شمارۀ یازدهم مقاله است تحت عنوان «ملاحظاتی دربارۀ داستان‌نویسی نوین فارسی» نوشتۀ تقی مدرسی. این مطلب گزیده‌ای است از مقاله‌ای با عنوان «میلاد داستانسرایی در ایران» که به خواهش یکی از مجلات اروپایی نوشته شده است.
مقاله با این سطرها آغاز می‌شود: «این حقیقت که ادبیات معاصر فارسی در برابر کاخ عظیم ادبیات کهن کلبۀ محقری است که ساختمانش به انجام نرسیده و نقشۀ آن نیز برای معماران بی‌تجربه و جوانش هنوز روشن نیست بارها به گوش ما رسیده است. ما می‌دانیم که ادبیات معاصر فارسی بیش از هر چیز نابسامان و سرگردان است، بخصوص داستانسرایی در زبان فارسی در برابر آنچه امروز ادبیات غربی داستانش می‌نامند، بیگانه و کم تجربه است.
زیرا اگر ادبیات فارسی از جهاتی غنای شعری داشته باشد از لحاظ داستان‌نویسی کم‌مایه و فقیر است. پیشینیان ما قالب بیانی خود را جسته بودند و این قالب چیزی جز نظم نبود. نظم حتی برای انشاء تذکره و تاریخ هم به کار می‌رفت. از این رو نمونه‌های برجستۀ نثری ادبیات کهن ما بسیار کم و ناچیز است.
بحرانی که نیم قرن پیش کشور ما را در خیز و تاب امواج تمدن دنیای غرب تکان داد و فرهنگ اروپا توانست رخنه‌ای در محیط خاموش و بی‌حوصلۀ کشور ما بیابد و چون سیلابی محتوی خود را به سر کسانی که مبهوت سیل‌زدگی و هیبت امواج کوه‌پیکر آن شده‌اند خالی کند، نخستین طنینی بود که ناقوس ادبیات غربی در دنیای ما به صدا درآورد …» نویسنده پس از اشاره به جنبش مشروطیت و داستان‌نویسان آن دوره و بررسی آثار نویسندگان مترقی بعد از مشروطیت چون جمال‌زاده، هدایت، بزرگ علوی و … نویسندگان درجۀ دوم و … سرانجام از نویسندگان خوبی که بعدها به میدان آمدند از جمله چوبک، ابراهیم گلستان، جلال آل‌احمد، و ارزش‌های هنری ادبیات معاصر ایران سخن به میان می‌آورد و مقاله را با این سطرها به پایان می‌رساند: «… به نظر من هر ملتی، همانطورکه وجه شباهت‌هایی با سایر ملل دارد همانطور که افرادش را آدم‌های مختلف، با طرز تفکرهای متفاوت تشکیل می‌دهند، همانطور هم هر ملت، یک جهان‌بینی کلی و یا به کلام قدما مزاج و سرشت مخصوص بخود دارد. در آثار برجستۀ هنری هر کشور این سرشت تصویر شده است. نویسندگان جوان ما هم در تلاش شناختن این سرشت هستند و همین به وجود آمدن نویسندگان اجتماعی و آگاه – آنها که باید «رمان» آیندۀ ما را بنویسند – را به ما نوید می‌دهد، زیرا رسالت تاریخی «رمان» به خاطر قرن ماست. قرنی که در سینۀ خود عجیب‌ترین و ناگوارترین وقایع سرگذشت انسان را حفظ خواهد کرد، قرنی که بشری‌ترین و اهریمنی‌ترین نیروها در برابر هم ایستاده‌اند و دست به روی هم دراز کرده‌اند. این قرن در «رمان» – رمانی که روزبه‌روز بیشتر پایه‌های ساختمان و قدرت خود را در می‌یابد و به آن ارج می‌گذارد – منعکس خواهد شد. شعر با فضای محدود و زبان محجوبش قادر نخواهد بود بنای عظیمی را که بشریت در قرن ما به آسمان کشیده بیان کند و رمان است که باید در این مورد وظیفۀ تاریخی شعر را در قرن ما بدوش بگیرد و تصویرهای زمان ما را برای آیندگان به خاطر بسپارد. از تصویرهایی سخن بگوید که در حصار احساس آدمی نمی‌گنجد، آنها را با فریادها و آوازها، می‌سنجند.
وظیفۀ بزرگی است … و امید من اینست که «رمان» معاصر ملت ما این وظیفه را به عهده گرفته باشد.»
شعرهایی از م. ک، م. امید، حشمت جزنی، ا. بامداد؛ «اوپانیشادها» ترجمۀ محمود کیانوش، «با کمال تأسف» داستانی از بهرام صادقی، «شرحی در بارۀ زندگی و آثار ویلیام بوتلر ییتز» ترجمه و تنظیم م. ج، چند شعر از ویلیام بوتلر ییتر ترجمۀ م. ک، «قیچی» داستانی از ارتورو باری ترجمۀ محمدعلی صفریان و صفدر تقی‌زاده و … نقد کتاب‌های «دافینس و کلوئه» و «تپۀ سبزپوش» از دیگر مطالب این شماره است.
دوازدهمین شمارۀ «صدف» پس از ماه‌ها تأخیر منتشر می‌شود.
در سرمقالۀ این شماره تحت عنوان «دوره‌ای دیگر، گامی دیگر»، ضمن اشاره به هدف مجله و مشکلات انتشار این قبیل نشریه‌ها، می‌خوانیم: «… برای اینکه بتوانیم فعالیت خود را ادامه بدهیم و مانند اغلب مجله‌ها هنری در نیمه راه زیر بار خسارت و عدم معاونت شانه تهی نکنیم، ناچاریم مجله را از این پس به جای هر ماه، هر فصل منتشر سازیم…» امّا گردانندگان مجله موفق به انتشار فصلنامه نمی‌شوند و شمارۀ دوازدهم آخرین شمارۀ «صدف» است.
از مطالب این شماره، «یادداشت‌هایی از سفر جنوب» نوشتۀ تقی مدرسی، شعرهایی از ا. بامداد، م. ک، صهبا مقداری، دکتر ابوالحسن علی‌آبادی، م. آزاد؛ «هیچ» داستانی از محمود کیانوش، «قرارداد» از فرانتس کافکا ترجمۀ فرامرز بهزاد، «شب عید» داستانی از کارل چاپک ترجمۀ تقی‌زاده و صفریان، «نظری به داستان‌نویسی نو مصر» ترجمه و تنظیم م. ج، «معلقه عنتره بن شداد» ترجمۀ عبدالحمد آیتی، «غزل غزل‌ها» ترجمۀ محمود کیانوش، «تعریف منطقی و بحث در اصول میزانسن» از پل لانشار ترجمه و تلخیص م.ص. حائری و … نقد کتاب‌های «تاریکترین زندان»، «داستان‌های دل‌انگیز ادبیات فارسی» و نظری به فیلم «لات جوانمرد» از عباس جوانمرد را می‌توان نام برد.
مجلۀ «صدف» در 12 شماره و 1107 صفحه به قطع وزیری منتشر شده است. بهای مجله تا شمارۀ چهارم هر شماره 10 ریال و از شمارۀ پنجم هر شماره 15 ریال است. در شماره‌های نخست طرح‌ها و نقاشی‌های زمان زمانی و مجسمه‌هایی از چنگیز شهوق و کورس سلحشور زینت‌بخش صفحات مجله است. تقریبا در تمامی شماره‌های «صدف» نمونه‌هایی از شعر و نثر گذشته به چاپ رسیده است و همینطور نمونه‌هایی از «متاب»‌ها، در برخی شماره‌ها، تحت عنوان «کند و کاو در کتاب‌های خیلی جدی».
قبل از تغییرات در هیئت نویسندگان مطالب مجله سنگین‌تر و بهتر است، که از جمله مطالب خوب این دوره «سرگذشت دردناک ایبسن» را می‌توان نام برد.
«صدف» به عنوان یک ماهنامۀ وزین نمودار تلاش گروهی از نامداران اهل قلم و صورت «هیئت نویسندگان» است، و شاید بتوان گفت، پس از گذشت سی سال، هنوز ماهنامه‌ای خواندنی تر از «صدف» منتشر نشده است.

 

اگر دانلود فایل زیپ برای شما دشوار است، می توانید شماره های این نشریه را به شکل تک‌تک از کانال تلگرام ما دانلود کنید.
اشتراک‌گذاری

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “صدف”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *