• 0 آیتم -
    • سبد خرید شما خالی است

رایگان

روز اول ماه مهر هرگز نیامد

(دیدگاه کاربر 1)
یادداشت اختصاصی مولف برای بازنشر الکترونیکی و رایگان کتاب

زخم‌های آبادان عمیق‌­تر از زخم‌های متروپل است…

آبادان تنها شهر ایران پیش از انقلاب 57 بود که اقوام مختلفی از ترک و اصفهانی و بختیاری گرفته تا عرب را در خود جا داده بود و همگی در کنار هم بی کینه و عداوتی جامعه‌­ایی را تشکیل داده بودند شاد و فعال که صدای موسیقی یک لحظه در آن قطع نمی­‌شد. فقر بود اما گرسنه نبود. دشواری بود اما جان به لب رسیده نبود. دیوار مسجد و کلیسا به هم چسبیده بود و کلیمیان در کمال صلح و امنیت به کسب و کار خود مشغول بودند. شهر سینما بود و بعد از تهران بیشترین سینما را داشت. برخی روباز مثل سینما متروپل، برخی سرپوشیده مثل رکس. در هر خیابان بوی مست­‌کننده انواع اغذیه و آبجو از کافه‌رستوران­‌های بی‌شمارش رهگذران را به اشتها وا می­‌داشت و سینی­‌های پاکوره و سمبوسه با سس‌­های تندشان دهان‌­ها را آب می‌­انداخت. دبستان و دبیرستان­‌هایش در انواع و اقسام  ورزش‌ها حرف اول را در کشور می­‌زدند و باشگاه‌­های شرکت نفت، گلستان و ایران و انکس و قایقرانی تنه به بهترین باشگاه‌­های تفریحی اروپا. در سینما تاج فیلم‌ها را همزمان با اکرانشان  در آمریکا و به زبان اصلی می­‌شد دید و در دهه چهل گروه­‌های تاتریش آنوی و آرابال به صحنه می­‌‍بردند قبل از آن که پای‌تختی­‌ها اجرایی از آن­ها دیده باشند.
مذهب فقط در ماه محرم و در ده روز اول محرم خود نشان می­‌داد و بس و آن هم در هیئت سنج و دمام  زنی و واحد­خوانی و خیابان­گردی دخترها و پسرها تا صبح در کنار هم با زمزمه­‌های عاشقانه در گوش. یک کلام: آبادان شهر آن­ها نبود. شهر آغاسی و تاجیک و جبلی و فرانک سیناترا بود. در حالی که در اصفهان و تبریز تظاهرات هزاران نفری به راه افتاده بود آبادان خوابیده میان دو شط  سرمست از بوی خوش آبجوی شمس و توبورگ  و مزه­‌ی ماهی و میگوی سرخ شده و تندی سمبوسه، نظاره‌­گر رقص گیسوان نخل­‌ها بود. تا فرمان آمد که بدون اعتصاب کارکنان پالایشگاه که نفت و بنزین کشور را تأمین می­‌کرد پیروزی بی پیروزی. پس سینما رکس به آتش کشیده شد و چهارصد نفر زن و بچه و مرد زنده زنده سوزانده و پالایشگاه به اعتصاب و کمر حکومت شکسته. در شهر کوچکی که تمام شهروندانش هر شب به خیابان می­‌رفتند و با هم سلا­م­‌علیک می­‌کردند و ساندویچ و فلافل  و بستنی می­‌خوردند و به سینما می­‌رفتند و همدیگر را «عامو» و «کا» و «عمه» و «خاله» و «بی­بی» صدا می­‌کردند، همه عزادار شدند. همه رخت سیاه پوشیدند. لبخند از صورت­‌ها محو شد. صدای آغاسی و تاجیک خاموش شد. لب کارون اشک باران شد به‌­جای گلباران.
پای بر جنازه‌های سوخته آبادانی­‌ها از پلکان قدرت بالا رفتند و شعارهایشان شروع شد. مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر فرانسه و ادامه پیدا کرد با مرگ بر صدام و راه قدس از کربلا می­‌گذرد. حکومت بعثی سنی دید که اگر نجنبد سرنوشتش را حکومتی شیعه رقم خواهد زد. شروع به ساخت استحکامات در آن سوی اروند کرد و آبادانی­‌های زخم خورده این را می­‌دیدند و هر روز به مرکز گزارش می­‌کردند. اما حاکمان تازه به قدرت رسیده در پای­تخت مست از پیروزی و در توهم رسیدن به قدس و مالیدن کمر ابرقدرت‌ها به خاک توجه‌­ای نمی­‌کردند. صدام روز سی­‌ام شهریور 1359 حمله را آغاز کرد چه می‌­دانست پادگان­‌ها خالی بودند و کسی تره هم در پای­تخت برای امنیت مرزها خرد نمی­‌کرد. اول ماه مهر دیگر به آبادان نیامد و از تقویم بچه‌های دبستانی و دبیرستانی آبادان پاک شد.
جنگ به سال اول و دوم کشید. میانجی‌گری و پیشنهاد بیست میلیارد دلاری خسارت شیخ‌­نشین­‌های خلیج فارس پذیرفته نشد و جنگ برای فتح کربلا و رسیدن به قدس به سال سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم کشید و در تمام این سال‌ها هرآنچه در آبادان و خرمشهر طی هفتاد سال ساخته شده بود به ویرانه تبدیل شد و آبادانی­‌ها سرگردان و بی­‌خانمان و بی شغل و پول در شهرهای دیگر مثل شیراز و اصفهان با لقب جنگ‌­زده  تحقیر شدند و در شیراز آب به زیر پایشان انداختند که شهر را ترک کنند و اصفهانی­‌ها تف به رویشان. همان کسانی که از اصفهان و شیراز و تهران و تبریز به شهرشان، عروس خاورمیانه، می‌­رفتند و از مهمان­‌نوازی بی­‌دریغ آنها بهره‌­مند می­‌شدند و تعجب می‌­کردند از آن همه زیبایی و مهربانی و حسرت می‌خوردند که آبادانی نبودند. هشت سال، سیصد و شصت و پنج روز در سال بر سر شهرشان خمپاره و موشک بارید اما وقتی چهار تا موشک به پای­تخت اصابت کرد، بساط عرق و تریاک را برداشتند و به کوه و دشت زدند و در جاده‌های سرسبز شمال با همان آهنگ‌های آغاسی باسن و سینه جنباندند در حالی که آبادانی‌­ها تبدیل به شبحی از خود شده بودند که در اتاق‌­های ساختمان­‌های مخروبه یا یکی یکی سکته می‌کردند یا رگ دست خود را می­‌زدند.
جنگ به‌­پایان رسید . اما نه در آبادان. نه تصفیه خانه­‌ای مانده بود که آب بنوشند نه نخلی که دانه‌­ایی خرما در دهان بگذارند نه سرپناهی که از هرم آفتاب در امان باشند نه برقی که پنکه‌­ایی را بچرخاند. نه شغلی که با پولش قرص نانی بخرند. اما سر چاه­‌های نفت را به سرعت برق و باد باز کردند تا کشتی­‌های شکم گنده نفت را ببرند و دلار بیاورند تا اصفهان و قم و مشهد و تهران آباد شوند، اتوبان داشته باشند، پارک داشته باشند، آپارتمان با استخر داخل خانه داشته باشند، تا باستی هیلز در لواسان ساخته شود و همبرگر پانصد هزارتومنی نوش­‌جان کنند و فرزندانشان پورشه سوار شوند و برای تحصیلات به آمریکا و کانادا بروند. ویرانه سازی آبادان مثل خود جنگ به سال اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم و یازدهم و بیستم و سی­‌ام کشید و آبادان، ناآباد، باقی ماند تا این که در زمین سینما متروپل­ش بقیه زنده به گور شوند…
اشتراک‌گذاری

درباره نویسنده

1 دیدگاه برای روز اول ماه مهر هرگز نیامد

  1. رضا

    باسلام ممنون از آقای عزتی عزیز از قرار دادن این اثر فوق العاده زیبا در سایت . این رمان واقعا یک اثر بی بدیل در نشان دادن ذره ای از درد ورنجیه که ما ایرانیان علی الخصوص هموطنان عزیز آبادانیم در طول مدت جنگ کشیدند من چون خودم عزیزی در سینما رکس از دست دادم ومدتها در قبل از انقلاب اونجا زندگی کردم من رو در طی خوندن این اثر روی بال خاطره دوباره توی اون شهر گردوند چقدر با خوندن این رمان گریه کردم واقعا تاثیر گذار بود ممنون از آقای ملک پور که اینقدر زیبا همه چی رو توصیف کردن دوروزی من رو از زندگی حال خارج کرد ودوباره به اعماق بچه گیم برد.

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *