رایگان
سومان
نوشتن این رمان را از بهار هزار و چهارصدو یک شروع کرده بودم. اول نمیخواستم رمان باشد، نمیخواستم رمان بنویسم، مجموعه داستان میخواستم بنویسم و بهار آن سال هم سهتا داستان کوتاهش را نوشته و چهارمی را هم شروع کرده بودم. ولی این یکی تمام نمیشد. هی کش میآمد. چاق میشد هی. وقتی دیدم اینطوریست، دیدم که میخواهد رمان بشود، مانعش نشدم. اصلا مانعش نشدم، پابهپایش آمدم و نوشتم. هشتاد صفحهای نوشتم. ولی بعد دیگر نشد ادامه دهم. راضی نشدم از نوشتهام. ولش کردم. چند روزی ول گشتم. ولی از ولگردی لذت نمیبردم. نگران کاری بودم که ناتمام مانده بود و تابستان که داشت به آخر میرسید، «مهسا امینی» که آنگونه کشته شد و آرزوهای نازنین و لطیف، آرزوهای رمانتیک جوانان و رنگینکمانی کودکان و نوجوانان از زخم قلبهای تازه شکفتهیشان که بر خاک و آسفالت میچکید و جاری میشد، دیگر رمان نوشتن یادم رفت. یکی دو ماه، سه ماه که از آن روزها گذشت و رمان را که دیگر نتوانستم ادامه دهم، نمایشنامهای نوشتم. نوشتم و تمام کردم همان روزها و به چهار پنج نفر از دوستان نمایشنامهنویس کارگردانم فرستادم که خوششان نیامد اغلب. اواخر زمستان باز سراغ رمان رفتم، از نو شروع کردم و سیچهل صفحهای که نوشتم دوباره دلچرکین نوشتهام شدم و باز رها کردم. یکی دو روز بعد ورژن سوم را شروع کردم، ماهها نوشتم و به صدوشصت صفحهای که رساندم باز هوایی شدم. باز به دلم ننشسته بود و باز دست از نوشتن کشیدم. دچار تردید شدم. گفتم دیگر ادامه ندهم و برگردم داستانهای کوتاهم را بنویسم. ولی بر تردیدم فایق آمدم و برای اینکه روی خودِ ناامیدم را کم کنم، تو پوز «ور» تنبلم بزنم باز شروع کردم و اوایل همین تابستان بود که به آخر رساندمش و حالا این رمان را میتوانید دانلود کنید.
اگر رمان را خواندید، اگر خوشتان آمد و اگر دلتان خواست پولی به نویسندهاش بدهید، صد هزار تومان به شماره کارت
۶۰۳۷,۹۹۷۴,۶۷۴۹,۳۶۲۴
بفرستید و اگر خوشتان نیامد که هیچ! پولی نمیخواهم! به قول دوستی که روفیا شیری خان است اسمش، «کتاب به شرط چاقو میفروشم.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.